جدول جو
جدول جو

معنی تیر کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تیر کردن(اِ رَ تَ)
در تداول،وادار کردن کسی به کاری. تحریک کردن
لغت نامه دهخدا
تیر کردن((کَ دَ))
نشان کردن، هدف قرار دادن، کسی را تحریک کردن، به کاری واداشتن
تصویری از تیر کردن
تصویر تیر کردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیر کردن
تصویر دیر کردن
درنگ کردن، تاخیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیز کردن
تصویر تیز کردن
برنده ساختن لبۀ تیغ یا نوک چیزی که کند شده است، کنایه از برانگیختن، کنایه از خشمگین ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیار کردن
تصویر تیار کردن
آماده ساختن، مهیا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تار کردن
تصویر تار کردن
تاریک کردن، تیره ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیر کردن
تصویر شیر کردن
کسی را دل و جرئت دادن و او را به کاری برانگیختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیر کردن
تصویر دیر کردن
تاخیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغیر کردن
تصویر تغیر کردن
تبدیل یافتن، دگرگون شدن
فرهنگ لغت هوشیار
فرتوت ساختن کهنسال گردانیدن بسالخوردگی رسانیدن: چه تدبیر از پی تدبیر کردن نخواهم خویشتن را پیر کردن، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار کردن
تصویر تار کردن
تاریک ساختن، کدر کردن تعرض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیر کردن
تصویر سیر کردن
طی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تشجیع کردن برانگیختن: می خواهی مرا شیر کنی که از روی چوب (جوی) بپرم ک
فرهنگ لغت هوشیار
بمانعی تصادف کردن و از سیرو حرکت باز ایستادن: پایش لای زنجیر گیر کرد، دچار مشکلی شدن بمخمصه ای گرفتار شدن، عاشق شدن دلباخته گردیدن، یا گیر کردن سگ. سخت پارس کردن سگ. گیر گیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیز کردن
تصویر تیز کردن
((کَ دَ))
برنده کردن، خشمگین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تور کردن
تصویر تور کردن
شکار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیز کردن
تصویر تیز کردن
Hone, Sharpen
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تیز کردن
تصویر تیز کردن
aiguiser, affûter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تیز کردن
تصویر تیز کردن
bilemek, keskinleştirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تیز کردن
تصویر تیز کردن
갈다 , 날카롭게 하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تیز کردن
تصویر تیز کردن
研ぐ , 鋭くする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تیز کردن
تصویر تیز کردن
לשייף , לחדד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تیز کردن
تصویر تیز کردن
धार बनाना , तेज करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تیز کردن
تصویر تیز کردن
menajamkan, mengasah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تیز کردن
تصویر تیز کردن
ลับ , เหลา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تیز کردن
تصویر تیز کردن
точить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تیز کردن
تصویر تیز کردن
slijpen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تیز کردن
تصویر تیز کردن
afilar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تیز کردن
تصویر تیز کردن
affilare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تیز کردن
تصویر تیز کردن
afiador, afiar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تیز کردن
تصویر تیز کردن
磨快
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تیز کردن
تصویر تیز کردن
ostrzyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تیز کردن
تصویر تیز کردن
точити , загострити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تیز کردن
تصویر تیز کردن
schärfen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تیز کردن
تصویر تیز کردن
kusafisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی